تحلیل و بررسی فصل ششم سریال Game of Thrones

ساخت وبلاگ

فصل ششم سریال فوق العاده زیبای Game of Thrones بدون شک یکی از مهم ترین فصل های این مجموعه بود و اتفاقات غافلگیر کننده زیادی در آن رخ داد و همانند یک هدیه برای طرفداران این سریال بود. هدیه ای ارزشمند به کسانی که مدت زیادی انتظار از بین رفتن شخصیت های شیطان صفتی مانند والدر فری و رمزی بولتون و بازگشت شخصیت های محبوبی مانند برن استارک و سندور کلیگین را پس از سال ها غیبت می کشیدند. در فصل های قبلی سریال و مخصوصا فصل پنجم، ما شاهد مرگ ها و شکست های پی در پی قهرمانان داستان بودیم اما اینبار قضیه فرق می کند. اینبار این قهرمانان داستان هستند که برخواسته اند تا دنیا را از وجود شخصیت های بد و منفور پاکسازی کنند و به رستگاری برسند. این فصل ثابت می کند که در دنیای Game of Thrones برد و باخت برای هر دو طرف خیر و شر به اندازه کافی وجود دارد و همیشه میدان در دست شخصیت های بد داستان نیست. بله، فصل ششم تماما در مورد بازگشت قهرمانان و پیروزی خیر علیه شر است.

photo_2016-07-05_13-52-59مطمئنا یکی از مهم ترین اتفاقاتی که در فصل ششم رخ داد، زنده شدن جان اسنو توسط ملیساندرا در قسمت دوم بود. جان در فصل های گذشته، تنها هدفی که داشت این بود که انسان ها را علیه شاه شب و وایت واکر ها متحد کند و در این راه زندگی خود را نیز از دست داد. اما این پایان راه او نبود. خدای روشنایی وی را برای یک هدف بسیار بزرگ از مرگ بازگرداند. با نجات داده شدن سانسا و تیون توسط برین و پاد، سانسا که اکنون کسی را جز برادر بزرگتر خود ندارد، به کسل بلک راهی می شود تا از برادر خود کمک بگیرد. سریال به خوبی نشان می دهد سختی هایی که سانسا در گذشته کشیده، بر روی شخصیت او اثر گذاشته و او دیگر آن دختر ساده لوح و بی فکر فصل های گذشته نیست. سانسا در این فصل تنها یک هدف دارد و آن چیزی نیست جز باز پسگیری وینترفل از دست بولتون ها. اما او به خوبی می داند که به تنهایی نمی تواند این هدف بزرگ را مهیا سازد و نیازمند کمک برادر بزرگترش است. جان که از شکست های پی در پی خسته شده و قصد ترک کردن کسل بلک را دارد، پیشنهاد باز پسگیری وینترفل را رد می کند. اما طولی نمی کشد که رمزی نامه ای به سوی جان می فرستد و نه تنها زندگی او و خواهرش سانسا را تهدیدی می کند، بلکه از اسیر بودن ریکان برادر کوچکترش به دست بولتون ها خبر می دهد. بالاخره بهانه ای پیدا شده است تا جان راضی به نبرد با بولتون ها شود. در ادامه سریال به خوبی نشان می دهد که بر خلاف سانسا که فکر و ذکرش، انتقام از رمزی بولتون و باز پس گیری وینترفل است، جان بیشتر به زندگی برادر کوچکش، ریکان، اهمیت می دهد.

game-thrones-season-6-battle-bastards-jonجان و سانسا به خوبی می دانند که  بدون کمک سایر خاندان ها، هیچ شانسی برای پیروزی در مقابل بولتون ها ندارند. بنابراین بخش های زیادی از این فصل مربوط به مذاکرات جان و سانسا با سران شمال می شود و در اینجا سریال به خوبی نشان می دهد که اتفاقات مرگبار عروسی خونین، هنوز هم در روند سریال تاثیر دارد به طوری که کسی جز لیانا مورمونت کوچک حاضر نیست ارتش خودش را در اختیار استارک ها قرار دهد. سریال در اپیزود نهم یعنی Battle of The Bastards به اوج زیبایی و هنر خودش می رسد. جان اسنو و رمزی بولتون پس از مدت ها در مقابل همدیگر قرار گرفته اند و طرفداران به خوبی می دانند که استارک ها شانسی برای پیروزی این جنگ بزرگ ندارند. طرفداران می دانند که دیگر آخر خط است و فقط ارتش استارک ها را تماشا می کنند که تک به تک توسط بولتون ها سلاخی می شوند. در این لحظه سازندگان از مهارت غافلگیر کردن تماشاگران استفاده می کنند و در لحظه ای که جان اسنو و افرادش در محاصره افراد رمزی هستند و بغض گلوی طرفداران را گرفته، ارتش ویل به کمک استارک ها می آید و طرفداران نفس راحتی می کشند. نویسندگان به خوبی در این قسمت نشان می دهند که همیشه پیروز میدان نیروی شر نیست و رمزی بولتون خبیث بعد از مدت ها به جزای خود می رسد. اما در لحظات اخر و در اپیزود پایانی، با اینکه جان و سانسا توانستند وینترفل را پس بگیرند و متحدان زیادی را نیز بدست بیاورند، اما هر موفقیتی بهایی دارد. بله، اینبار آن ها با خطر جدیدی به نام پیتر بیلیش طرف هستند و هر لحظه هر کاری از دست این مرد مرموز بر می آید.

maxresdefault یکی از جالب ترین و بحث بر انگیز ترین خط های داستانی فصل ششم مربوط به خط داستانی آریا استارک و مردان بی چهره بود. ما در ابتدای فصل دیدیم که از بین رفتن بینایی آریا چه تاثیری بر روی زندگی او گذاشته و او که روزی قصد داشت تا با تبدیل شدن به یک بی چهره، افراد لیستش را از بین ببرد، تبدیل به یک گدای درمانده شده بود. اما هرچه باشد، جاکن هاگار به خوبی از استعداد بی نظیر آریا برای تبدیل شدن به یک بی چهره خبر داشته و مدت زیادی نکشید تا او را باری دیگر به عنوان شاگرد قبول کرد. ولی اینبار ما شاهد بودیم که تمرین های او سخت تر و سخت تر شده و جاکن اینبار با آریا شوخی ندارد. در ادامه با بازگشت بینایی آریا در قسمت سوم، بسیاری از طرفداران خوشحال شدند اما با بررسی مبارزات آریا و ویف در قسمت های سه و پنج می توان فهمید که ورژن نابینای آریا در مبارزات بهتر است و او نیز مانند دردویل (Daredevil) برای مبارزه نیازی به چشم هایش ندارد. اما اگر باز هم شک دارید، سری به قسمت های هشت و ده بزنید.

آریا که خودش این موضوع را به خوبی فهمیده بود، با هوشیاری تمام ویف را که از سوی جاکن برای کشتن او آمده بود به مکانی تاریک می کشاند و در حالی که طرفداران انتظار شکست آریا را داشتند، با خاموش کردن شمع، سر ویف را جدا کرده و به تالار چهره ها اضافه می کند. او که اکنون هویت آریا استارک را به عنوان یک بی چهره انتخاب کرده، قصد دارد تا تک تک افراد لیستش را از بین ببرد. اما خط داستانی آریا استارک در قسمت دهم به نقطه اوج خودش می رسد. در حالی که سه سال از اتفاقات وحشتناک عروسی خونین می گذرد و طرفداران کم کم در حال نا امید شدن هستند، ناگهان سر و کله آریا پیدا شده و با قتل و عام بچه های والدر فری و خوراندن آن ها به او در قالب یک کیک لذیذ، سر انجام نام والدر فری را از لیست خود خط می زند. از اینجا به بعد خط داستانی آریا استارک وارد بعد جدیدی می شود و ما دیگر شاهد آن دختر تازه واردی نیستیم که در فصل های قبل دیدیم. رو به رو شدن آریا با بقیه اعضای لیست یعنی سندور کلیگین که شاهد بازگشت او در قسمت هفتم بودیم و سرسی و بادی گارد بی اعصابش(!) گریگور کلیگین در فصل های آینده جذاب خواهد بود.

Arya-Stark-killing-Walder-Frey-Game-of-Thronesاما بالاخره پس از یک فصل غیبت، سازندگان به سراغ خط داستانی برن استارک رفتند و ما شاهد اتفاقات جذاب و شگفت انگیزی در خط داستانی او بودیم. او دیگر آن نوجوان از پا افتاده ی فصل های قبلی نیست و اینبار او می تواند با کمک قدرت کلاغ سه چشم، به گذشته و حتی آینده سفر کند و بسیاری از راز های مهم و باستانی داستان را برای ما روشن سازد. از همان ابتدا، خط داستانی برن سوالات و مجهولات زیادی را برای بینندگان به جای می گذارد. شاید طرفداران از دیدن بچگی های ند استارک و برادرش و همچنین لیانا استارک دوست داشتنی خوشحال شده باشند، اما مهم ترین سوالی که ذهن طرفداران را مشغول خود می کند این است که هودور که روزی ویلیس نام داشت و می توانست مانند مردم عادی حرف بزند، چگونه به این حال و روز افتاده است. نویسندگان به همین یک مورد بسنده نمی کنند و در قسمت سوم دو جای خالی دیگر را برای طرفداران بوجود می آورند. در قسمت سوم، به کمک برن و کلاغ سه چشم، ما شاهد یک فلش بک بسیار مهم به وقایع برج شادی هستیم. بدون شک، مبارزه ی ند و هالند رید با سر آرتور دین افسانه ای، یکی از زیباترین صحنه های تاریخ بازی تاج و تخت است که به بهترین شکل ممکن نمایش داده شد. اما از صحنه مبارزه که بگذریم، می رسیم به صحنه ای که ند در حال بالا رفتن از پله ها برای یافتن خواهرش است و ناگهان برن او را صدا می کند. ند که احساس می کند صدایی شنیده بر می گردد اما کسی را نمی بیند. بله، برن نه تنها می تواند در زمان سفر کند، بلکه به طور کاملا وحشتناکی می تواند بر وقایع تاریخی اثر هم بگذارد.

stark-logo_mihangameاز آنجایی که هر خط داستانی نقطه اوج خودش را دارد، خط داستانی برن نیز در قسمت پنجم اوج می گیرد. در این قسمت ما شاهد هستیم که یکی از راز های باستانی و فوق العاده مهم سریال بالاخره فاش می شود. همانطور که می شد حدس زد، وایت واکر ها توسط فرزندان جنگل بوجود آمده اند. در ادامه، طی اشتباهی که از برن سر می زند، وایت واکر ها مقر آن ها را پیدا کرده و به غار حمله ور می شوند. در ۲۰ دقیقه پایانی این اپیزود، ما شاهد کشته شدن بسیاری از شخصیت های مهم داستان از جمله کلاغ سه چشم هستیم، اما اوج خلاقیت سازندگان و نویسنده زمانی مشخص می شود که می فهمیم، هودور بیچاره کل زندگی خود را منتظر این لحظه احساسی و زیبا بوده و تنها یک هدف مهم در زندگی داشته است،”نگه داشتن در”. با فدا شدن جان هودور، برن موفق به فرار می شود و در شروع قسمت ششم، ما شاهد این هستیم که تمام وقایع مهم داستان از جمله هاردهوم و عروسی خونین از جلوی چشمان برن می گذرد. انگار او در تمام این وقایع دست داشته است و این بسیار وحشتناک است. اما همانطور که در مقدمه اشاره کردم، این فصل تماما در مورد بازگشت شخصیت های خوب داستان است و بنجن استارک که اکنون یک نیمه انسان و وایت واکر است، برن را از میان وایت واکر ها نجات داده و او را کلاغ سه چشم جدید خطاب می کند. بالاخره و در قسمت دهم، برن که اکنون یه پا کلاغ سه چشم شده است(!) ما را به ادامه داستان برج شادی می برد و مشخص می شود که تئوری R+L=J حقیقت دارد و لیانا استارک و ریگار تارگرین والدین حقیقی جان هستند. انتظار می رود در فصل های بعدی راز های بیشتری از دنیای سریال برای ما فاش شود.

Bran-Stark-Season-6-34443

lannister-logo_mihangameبدون شک، های اسپارو یا گنجشک اعظم، یکی از منفور ترین و مورد بحث ترین شخصیت هایی بود که در فصل پنجم به داستان اضافه شد و به مرور زمان به شخصی قدرتمند تبدیل شد. از همان ابتدا او خود را شخصی مذهبی و سیاست مدار نشان داد. شخصی که تنها هدفش مجازات کردن انسان های گناهکار و خدمت به پروردگار هفت چهره (Seven) بود. از طرفی سرسی لنیستر نیز در غیاب جیمی، به حمایت از گنجشک و تمام پیروانش پرداخت. او نمی دانست که در حال پرورش یک مار خطرناک در آستین است و همانطور که در پایان فصل پنجم شاهد بودیم، قدرت های اسپارو بر سرسی نیز غلبه کرد و او مجبور شد در میان هزاران نفر از مردم، به صورت عریان حرکت کند. اما این پایان راه نبود. از همان اول می شد فهمید که اتفاقات گذشته بر روی روح و روان سرسی تاثیر جدی گذاشته است و ما اینبار در فصل ششم، شاهد ورژن خطرناکتری از او هستیم. اگر دقت کنید می بینید که شباهت زیادی بین خط داستانی سانسا استارک و سرسی لنیستر وجود دارد. هر دوی آن ها در گذشته توسط شخصیت های منفور داستان یعنی رمزی بولتون و گنجشک اعظم سخت آزار دیده اند و حال، قصد انتقام دارند.

در حالی که عده ای از طرفداران امید داشتند که شاید با بازگشت جیمی لنیستر شاه کش، قضیه کمی فرق کند، اما قلمرو مذهبی ها آن قدر افزایش یافته است که حتی کاری از دست او نیز ساخته نیست. اما همانگونه که اشاره کردم شباهت های زیادی بین سانسا و سرسی در فصل ششم است. در خط داستانی جنگ شمال شاهد بودیم که همه چیز به نفع رمزی بولتون بود و او به راحتی می توانست جنگ را پیروز شود، اما با اینکه می دانست اعتماد کردن به پیتر بیلیش بسیار خطرناک است و عواقبی خطرناک در انتظار اوست، اما او این عواقب را پذیرفت و جنگ را به نفع خود به پایان رساند. در خط داستانی کینگزلندینگ و در قسمت آخر نیز، شاهد این هستیم که با اینکه سرسی می داند استفاده کردن از نیروی وایلدفایر (Wildfire) برای منفجر کردن سپت بیلور و مکان‌های اطرافش، عواقب وحشتناکی دارد، اما او کار خودش را کرد. درست است که او با سنگدلی هرچه تمام تر در سوزاندن مردم در جنگ علیه های اسپارو و مردمش پیروز شده، اما این پیروزی به قیمت خودکشی کردن تنها پسرش یعنی تامن تمام می شود. از طرفی دیگر، جیمی لنیستر که روزی حاضر بود جانش را برای خواهر و معشوقه اش فدا کند، حال چشم دیدن او را ندارد. سرسی که اکنون بر روی تخت آهنین نشسته، بدون شک در فصل هفتم دشمنان زیادی خواهد داشت.

cersei-lannister-season-6-88445همچنین می توان خط داستانی دنریس را نیز در میان خط های داستانی مهم فصل ششم خطاب کرد. در قسمت های پایانی فصل پنجم شاهد بودیم که اوضاع شهر میرین هر روز بد تر می شد و حتی کاری از دست دنریس و اژدهای غول پیکرش بر نمی آمد. در آغاز فصل ششم خط داستانی دنریس محتوای زیادی را برای ارائه نداشت.  دنریس باری دیگر به دستان دوتراکی ها اسیر شده و دوتا از مردان با اعتماد او، جوراه مورمونت و داریو ناهاریس به دنبال او هستند. اما همانگونه که در فصل یک نیز شاهد بودیم، دنریس با اینکه در وضعیت بدی قرار داشت، راه خود را پیدا کرد و با سوزاندن کال مورو و زیر دستانش در قسمت چهارم، برای یک شروع جدید قدم برداشت. بدون شک ضعیف ترین بخش این خط داستانی را در قسمت ششم شاهد هستیم. دنریس که اکنون ارتش بزرگی از دوتراکی ها را بدست آورده، در صحنه ای هیجان انگیز، سوار بر دروگون که در حال حاضر بسیار بزرگ تر از قبل شده (خدا به سرسی و ارتشش رحم کند) در آسمان به پرواز در می آید و به نظر می رسد که مادر و پسر بعد از یک فصل بالاخره آشتی کرده و قرار است دشمنان را جزغاله نمایند. در نهایت پس از یک سخنرانی کسل کننده و اعصاب خرد کن از دنریس (در حالی که طرفداران از اتفاقات نا امید کننده خط داستانی کینزلندینگ به شدت عصبانی شده اند) قسمت ششم و یکی از بدترین اپیزود های این فصل با نمایشی از حلق مبارک دروگون به پایان می رسد.

اما از طرفی تیریون لنیستری که یک زمان با سیاست ها و هوش و ذکاوت زیادش مسائل مهم و سختی را به راحتی حل می کرد، در مسائل سیاسی و اداره ی میرین کم آورده است. او همراه با واریس که او هم در هوش و ذکاوت دست کمی از تیریون ندارد، سعی دارند تا در نبود دنریس، شهر و مردمانش را از دست اربابان و هارپی های وحشی نجات دهند. اما با اینکه تیریون در مذاکره کردن با اربابان و رام کردن آن ها شکست خورد، با آزاد کردن اژدها های دربند دنریس، کمک زیادی در پیروزی نهایی دنریس علیه اربابان در قسمت نهم انجام داد. بله، در حالی که جان اسنو و سرسی لنیستر در شمال و جنوب وستروس به هر دری می زنند تا بتوانند راهی برای پیروزی پیدا کنند، دنریس تارگرین در حالی که اربابان در حال کوباندن میرین هستند، در نهایت به میرین می رسد و به کمک سه اژدهایش و ارتش دوتراکی ها، به راحتی هرچه تمام تر و یک بار برای همیشه وجود اربابان ظالم را از شهر میرین پاک می کند. اما این پایان داستان دنریس در این فصل نیست. تیون و یارا گریجوی که از دست عموی خود یعنی یورون گریجوی فراری اند، کشتی ها و ارتش خود را تقدیم دنریس می کنند تا با کمک او، شانسی برای پیروزی علیه یورون گریجوی دیوانه و بازپسگیری جزایر نمک داشته باشند. در نهایت در قسمت دهم و در پایان فصل ششم، شاهد این هستیم که دنریس همراه با مشاور اعظم خود تیریون، در حال حرکت به سوی وستروس برای تصاحب تخت آهنین هستند و یکی از خط های داستانی متوسط این فصل به پایان می رسد.

daenerys-targaryen-season-6-99845در این بین تعدادی از خط های داستانی سریال به طرز نا امید کننده ای بی محتوا بودند. بدون شک بی محتوا ترین و نا امید کننده ترین خط داستانی مربوط به اتفاقات دورن بود که حتی نمی توان آن را یک داستان خطاب کرد. از آنجایی که الاریا سند و دخترانش با کشتن شاهزاده دورن و پسرش سلطنت دورن را بدست آورده اند و همچنین در قسمت آخر نیز شاهد اتحاد آن ها با تایرل ها بودیم، انتظار می رود تا نویسندگان در فصل های بعدی اهمیت بیشتری به خط داستانی دورن بدهند و به احتمال زیادی شاهد نبرد عظیمی بین نیرو های دورن و لنیستر خواهیم بود. دیگر خط داستانی که در حد بسیار متوسط ظاهر شد خط داستانی سموئل تارلی بود که از همان ابتدا همان اندک طرفدارانی را که داشت نیز از دست داد. اما هرچه باشد، سم با رساندن خود به سیتادل (از حق نگذریم سازندگان در زیبایی سیتادل سنگ تمام گذاشته اند) و تبدیل شدن به استاد اعظم، در فصل های بعدی نقش مهمی را بر عهده خواهد داشت.

targaryen-logo_mihangameاگر بخواهیم به نمونه ای از رستگاری در این فصل اشاره کنیم، نمونه ای بهتر از سندور کلیگین پیدا نمی شود. بعد از پایان فصل چهارم و خرد و خاک شیر شدن سندور بیچاره توسط برین، هیچ کس انتظار نداشت تا بار دیگر بتوانیم او را در ادامه مشاهده کنیم. خوشبختانه سگ شکاری (The Hound) توسط کشیشی با نام ری (با بازی فوق العاده زیبای ایان مکشین) نجات داده شده است و ما اینبار او را در قبیله ای تشکیل شده از زن ها و بچه ها و مردان زحمت کش که توسط ری رهبری می شوند، میبینیم. سگ شکاری که در گذشته مردمان فقیر و پولدار برایش فرقی نداشتند اینبار قصد دارد زندگی ساده ای را در پیش بگیرد و به نظر می رسد که از کار هایی که در گذشته انجام داده، پشیمان است. اما ناگهان سه نفر از اعضای برادران بی چهره از راه می رسند و در نبود سندور، تمام اعضای قبلیه را قتل و عام کرده و ری را به دار می کشند. سگ شکاری که بعد از دیدن این اتفاق وحشتناک، تبر خود را بر می دارد و برای از بین بردن برادران بدون پرچم به راه می افتد. در قسمت هشتم، The Hound پس از سلاخی کردن عده ای از ولگرد ها، آن سه جنایتکار را پیدا می کند که در حال به دار آویخته شدن به دست بریک دانداریون ( که اصلا قصد مردن ندارن ایشون!) و توروس میر، هستند. در ادامه بریک به سندور پیشنهاد عضویت می دهد و خط داستانی سگ شکاری به پایان می رسد. بدون شک بر خورد سندور کلیگین با آریا در فصل هفتم جالب خواهد بود.

آی تی رسا ن ایران...
ما را در سایت آی تی رسا ن ایران دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان itrasan بازدید : 114 تاريخ : چهارشنبه 6 مرداد 1395 ساعت: 9:01